خانهای قدیمی که پیش از بازسازی نمایشگاه شد
عصر ساختمان- پلاک ٨ کوچه مینو به پلاک ٦ حسودی میکند و از جای خالی آجری که چند وقت پیش اشتباهی خراب شده سرک میکشد.
عصر ساختمان- پلاک ٨ کوچه مینو به پلاک ٦ حسودی میکند و از جای خالی آجری که چند وقت پیش اشتباهی خراب شده سرک میکشد.
به گزارش پایگاه خبری«عصر ساختمان»، شهروند نوشت: در طبقه دوم بالای سوراخ دیوار نام همسایه پلاک ٨ را نوشتهاند: «خونه بغلی، آقای آرشالوث و آقای تِلو». دو ساختمان یک شکل با دیواری مشترک اما حال امروزشان یکی نیست. پلاک ٦ دارد خودش را برای یک میهمانی خداحافظی آماده میکند.
تمام درها، دیوارها، تکتک آجرها و موزاییکها، وسایل بازمانده در زیرزمین، کتابها، کارتپستالها و نامهها، قرار است قصه بگویند. میهمانی در طبقه اول برپا شده. خانه سرگذشتش را از ٧ سال پیش به یاد میآورد. از آن دو زن ارمنی که از نسلکشی به ایران پناه آوردند و در خانه پلاک ٦ ساکن شدند تا مهندس گریگوریان، دکتر ابهری، آقای کفاش و آقای عکاس. نخالههای ساختمان که دور هم نشستهاند روی مبلها و نگاهی هم میاندازند به در ورودی و نگاهی به درخت خشک توی حیاط.
این خانه میتوانست مثل نصف خانههای منطقه تهران قدیم، برجی شده باشد چند طبقه و خاطرهها و قصهها تا حالا گم شده باشند و خانه از یاد این شهر رفته باشد. اگر مالک جدید خانه به فکر خانههای قدیمی تهران نبود و اگر به جای این گروه معماری که خانه را بازسازی کردهاند، یک بساز و بفروش میآورد بالای سر خانه. پلاک ٦ به خاطر نگاه متفاوت و انسانگرای مالک تازه و گروه معماری دارد نجات پیدا میکند. آنها وقتی به خانه سه طبقه پا گذاشتند بعضی واحدها چند ماه و بعضیها ده، پانزدهسال بود که خالی بودند. زیرزمین و انباریها پر بود از وسایل قدیمی که حالا هر کدام یک گوشه از قصههای این خانه را کامل کردهاند.
گروه معماری «شیار» از تمام مراحل کار عکس و فیلم گرفتند و قصهها را یکی یکی پیدا کردند، رد بازماندهها، همسایهها، همکارها و همه آنهایی که اهالی این ساختمان را میشناختند دنبال کردند. گچها و کاهگلهای خانه را تراشیدهاند و آجرها چهره بیپرده خانه را نشان دادند. برای موزاییکها و سنگها نامگذاری کردند، هرچه از خانه به دست آورده بودند در جای خود چیدند و نمایشگاهی راه انداختند که تا ٦ بهمن برپاست. میهمانی خداحافظی برای گذشته و یادهای این خانه. بعد از نمایشگاه، بازسازی خانه شروع میشود و خانه برای اجاره آماده است. چون آنچه یک ساختمان قدیمی را سر پا نگه میدارد، زندگی آدمهایی است که آن را خانه خود میکنند و در مقابل هر تهدیدی از آن مراقبت میکنند.
حالمان خوب نیست
در خانه باز است و پسر نوجوانی نقشه و بروشور خانه را به بازدیدکنندهها میدهد و تور از بیرون خانه شروع میشود. از توی کوچه. ٤ ماه طول کشیده تا قصههای این خانه کشف شوند چون آنچه بیشتر از آجرها اهمیت دارد، آدمهای قدیمی و قصههایشان است: «این بناها قرار نیست با قصههایی که ما در ذهنمان داریم شکل بگیرند، بلکه اگر قصهشان درست درک شوند خودشان میگویند باید با آنها چه کار کنیم.» مهندس پروژه علی شاکری راهنمای بازدید است. در ایتالیا درس خوانده و میگوید آن زمانی که تازه برگشته بود اینطور فکر نمیکرد، میخواست تغییر ایجاد کند اما حالا به این نقطه رسیده که ما باید در مسیر معماری خودمان حرکت کنیم که حتما با نقاط دیگر دنیا متفاوت است. میگوید حال امروز همه ما بد است و این یک شروع است برای اینکه حالمان خوب شود.
خانه قرار است بعد از بازسازی به کارمندان سفارتخانهها یا هنرمندان اجاره داده شود، اما زیرزمین و سوییت طبقه آخر دست مالک میماند تا او هم طعم حضور در این خانه را بچشد.
در طول انجام پروژه از شهریور ماه از هر چه روی زمین افتاده بود عکس گرفتند و مستند کردند. هیچ چیزی برای روایت قصهها از بیرون نیامده و بیرون نرفته است. وسایل جمعآوری و فهرست شدند، آدمها، نسبتهایشان، تاریخ تولد و مرگشان و رفت و آمدهایشان، محل کارشان، مدرسهشان معلوم و نقشهای از خانه و آدمها تهیه شد. بعد جای همسایهها، خانهها،کوچهها و مغازههای مرتبط با این خانه را در نقشه مشخص کردند. «میخواهیم قصههای تهران را از همه این پروژهها روایت کنیم و کمکم به هم وصل کنیم. شاید بتوانیم یک روز شهرنامهای بنویسیم که از مجموع قصهها شکل گرفته است.»
کاشیها و موزاییکها نام دارند: چند حرف الفبا و یک شماره. قرار است از جایشان دربیایند و بعد از مقاومسازی کف دوباره هر کدام سر جایشان برگردند. قرار نیست در ذهن آنها خاطره قدمهایی که در این خانه گذاشته و برداشته شده بهم بریزد.
اصل میهمانی طبقه همکف است. مبلها چیده شدهاند و میهمانها گونیهای نخاله که جلوی هر کدامشان یک جفت کفش و دمپایی قدیمی، «گودبای پارتی». بعضی نخالههای بازیگوش، آن سوی مهمانخانه دور میزی نشستهاند و بازی میکنند. ورقهای بازی در کارتنهای زیرزمین پیدا شده. «تصمیم گرفتیم قبل از اینکه نخالهها را از ساختمان بیرون ببریم، یک میهمانی خداحافظی برایشان بگیریم. تا آخر هفته ضیافتی داریم به یاد کسانی که از اینجا رفتهاند و اشیایی که قرار است بیرون بروند و آدمهایی که قرار است بعد از این اهل آن شوند.»
پنجرههای قدی بلند رو به حیاطاند. جایی که شاخههای نیمه خشک درخت لولهها و سیمهای برق را در آغوش کشیده. یک چیدمان هنری از ضایعات. ته حیاط اتاقکی که نوری در آن سوسو میزند، توالت ته حیاط خانههای قدیم. لوستری بالای آن آویزان کردهاند و اسم اتاقک را جناب آقای ایرانی گذاشتهاند.
تابلوی روی دیوار چیدمانی است از پارهکارتنهایی که در زیرزمین بوده. نشان برف و چای شهرزاد و تاید و محصولاتی که بعضی ٥ سال دارند. اتاق آقای آرام به اتاق میهمان خانه چسبیده است. آقای آرام در پاساژ فرشته در خیابان جمهوری مغازه کاموافروشی داشت. نامهها و دستنوشتههایی که بین او و اقوام رد و بدل میشده به دیوارند. گاهی کسی نامهای نوشته شده و لا به لای آن سفارش پلیوری داده و عکس آن را هم کشیده. بروشورهای طرحهای قدیم و مانکنهای چوبی و آخرین بافتنی نیمهکارهای که هنوز در میلها مانده. میل بافتنیهای زنگ زده و بافتنی نیمهکاره در قاب نمایش داده شدهاند. آقای آرام شغل دیگری هم داشته: صادرات گوشت به شوروی سابق. اینجانب... «هفتاد و هفت گوسفند هر جفت یازده تومان نه قران فروختم به آرام»
اتاق رو به کوچه، ته خط است، گودالی عظیم که پایان تمام قصههاست و روشوییها و توالتهای کل ساختمان در آن آویزاناند. «دارند به سرنوشت خودشان دچار میشوند. وقتی فهمیدیم کف اینجا پوک است، حدس زدیم چاه فاضلاب است برای همین تمام موزاییکها را نامگذاری کردیم و کنار گذاشتیم و چاه را کندیم.» دو نخاله در گوشهای نظارهگر سرنوشت آنها هستند.
از گرجستان تا نوفللوشاتو
صاحب اول خانه همان دو زن ارمنی بودند که زمان نسلکشی از گرجستان به ایران آمدند. بعدها یرواند گریگوریان، یکی از اقوامشان در این خانه ساکن شد. «یکی از مهمترین مهندسان سازه ایران که خیلیها میگویند سبک معماری آمریکایی را به ایران آورده. زونکنهایش نشان میدهند پروژههای زیادی در سطح ملی مثل راهآهن، شرکت نفت، پالایشگاهها انجام داده. مهرها و پاکتهای دفترش میگویند دفترش در خیابان ارباب جمشید بود.» مدارک تحصیلی مهندس به دیوار است. از دبستان تا دانشگاه. «علیرغم موفقیت کاریاش در یکی از کارنامهها دیدیم نمره ریاضیاش ٢ است و علمالاشیا ٨.»
کارت ویزیتهایی که یرواند گریگوریان جمع کرده بود به دیوارند به همراه کارتپستالهایی از سراسر دنیا. کارت ویزیتها گستره روابط کاری و اجتماعیاش را نشان میدهد. پدرش در خیابان جمهوری اسباببازی فروشی داشت. فروشگاه هنوز سر جایش است ولی خالی. «کارت ویزیتها را گذاشتیم که شاید بعضیها بیایند و قصه این کارت ویزیتها را بدانند.»
در اتاق اصلی این طبقه کتابخانهای آهنی گذاشتهاند و همه کتابها و مجلات و دفترهای اهالی را در آن چیدهاند. انجیل قدیمی، اتللو، پرورش کودک، انگلیسی صحیح و مصطلح بیاموزید، فن نویسندگی، گلستان به قیمت ٢ ریال، فرهنگ فرانسه فارسی خیام، منتخب کلیلهودمنه، دفتر لغت معنی زبان انگلیسی دانشآموز مدرسه ژاندارک. «دختر خانواده در مدرسه ژاندارک درس میخواند؛ به اسم آلیس. بعضی از قصهها را با کمک همکلاسیهای او پیدا کردیم. متاسفانه تا به این لحظه نتوانستهایم هیچکدام از ساکنان را پیدا کنیم اما شماره تماسی از آلیس پیدا کردهایم که خارج از ایران زندگی میکند.» نامهای از شرکت سهامی کفش ملی که میگوید: «با عرض تشکر از اینکه دقایقی چند از وقت گرانبهای خودتان را صرف ملاحظه مجموعه تقدیمی میفرمایید. تنها استدعای ما از جنابعالی این است که هر کجا از کارکنان کفش ملی و محصولات کارخانه و حتی طرز برخورد فروشندگان شرکت برخلاف انتظار یا عدم تعادلی دیدید، ما را مستحضر فرمایید.»
یکی از اتاقها گیتار و صفحه و آثاری از موسیقیهایی که طنینشان روزی در این خانه پیچیده است. دفترچهای با عکس خوانندهها و بریده ترانهها و ترجمههایشان در مجلات. عکسها و ترانهها کنار هم قرار گرفتهاند و ترانهها حفظ شدهاند و شاید به قول علی شاکری، مدیر پروژه بازسازی پیش از خواب زمزمه میشدهاند.
دیوار کنار اتاق عکسهای دستهجمعی و تکی و نامههای قدیمی روی کاغذهای نازک «امروز صبح از شما نامه داشتم... باران مرتب میبارد... در ضمن پدر عزیزم در نامه از وزن من سوال کرده بودید، فعلا ٥٦ کیلو، روزی که از تهران حرکت کردم ٥٤ کیلو بودم. در ضمن به اطلاع مادر و پدر عزیزم میرسانم که خیال دارم در دانشگاه مونیخ درس بخوانم، چون فکر میکنم درسخواندن در شهری کوچک خستهکننده باشد....»
اتاق انتهای طبقه یک: اتاق خصوصی. لباس عروسی در گوشه و لباس مردانهای با کلاه به دیوار. کمدی از پیراهنهای رنگی و در گوشهای یک چهارپایه، یک چمدان کوچک و دو کلاه.
طبقه دوم کوچه آشتیکنان است. چیدمانی از همه درهای ساختمان که «حکایت کوچهپسکوچهها و قصههای شهر است. پشت درها زندگی در جریان بود.»
کنار خیل عظیم بطریهایی که در ساختمان پیدا شده، یکی از آجرهای دیوار مشترک خانه همسایه درآمده. در تابلویی نام همسایههای قدیمی را نوشتهاند: تلو، آرشالوث.
روی دیوار کارگران مشغول کارند، وسایل کار ساکنان سابق، وسایل کفاش و عکاسی که در دورههای مختلف اینجا زندگی کردهاند. روبهروی آن، نمایشی از لاستیکهای بی اف گودریچ، کارخانه لاستیکسازی که آن سالها در ایران بود.
اتاق دیگر مطب و زندگی دکتر ابهری. کمد شیشه قدیمی که نام داروخانه داریوش بر آن است. این داروخانه هنوز در خیابان جمهوری سرپاست: «گاهی پیرمردی با کلاه و کراوات گوشهای مینشیند که صاحب قدیمی است.»
در صندوقخانه فیلم کوتاهی در حال پخش است: «ما حتی از عنکبوتها هم عکس و فیلم گرفتیم. فیلم کوتاهی از تار عنکبوت گرفتیم که در آن یک مگس و یک عنکبوت هستند. اسمش را گذاشتیم: تاملی در مگس.»
طبقه سوم به پشتبام میرسد. جایی که فرش قرمزی، با کفپوشهای قدیمی برپاست برای پذیرایی. دست چپ نگارخانه «کوچه مینو پلاک ٦» است. آثاری که به دست زمان در ٧ سال خلق شده است. درهای قدیمی با پوستهای ورآمده و نقاشیهایی که کبوترها با فضلههایشان روی شیشهها کشیدهاند: «بعدها که این بنا را بازسازی میکنیم، این درها را مثل تابلو در هر کدام از واحدهایش نصب میکنیم. گاهی یک هنرمند یک ماه یا یکسال وقت میگذارد تا اثر هنری خلق کند اما اینها طول عمر ٧ ساله دارند.»
نمایشگاه بهزودی تمام میشود مگر اینکه یکی از اهالی قدیمی را پیدا کنند. بیشتر اهالی خانه برای تحصیل ایران را ترک کردهاند. بعضیها هم مهاجرت کردند. مشخص است زمانی که میرفتند فکر فروشش را نداشتند و برای همین وسایلشان در زیرزمین باقی مانده. شمارهای از خواهر مهندس یرواند پیدا شده است. یکی از اعضای تیم، نغمه مظهری میگوید دوست دارد زودتر آلیس را ببیند.
بعد از اینکه اقدام برای بازسازی و بهبود حال ساختمان پلاک ٦خیابان نوفللوشاتو انجام شد، یکی از ساکنان قدیمی کوچه هم که میخواست خانهاش را بکوبد، منصرف شد. در نقشهای که اعضای گروه تهیه کردهاند ١١٨پلاک قصه مشخص شدهاست. از خیابان لالهزار نو تا پایینتر از نادری و بالاتر از شاهرضا، در حافظ و فردوسی و فرانسه و چرچیل، همه خانههایی است با قصههای ناخوانده که حالا دیگر به پلاک شماره ٦ حسودی میکنند.